جدول جو
جدول جو

معنی عشق باره - جستجوی لغت در جدول جو

عشق باره
(عِ رَ / رِ)
کسی که عشق را دوست دارد. عاشق پیشه. (فرهنگ فارسی معین). عشق پرداز. (از آنندراج) :
دلی که عشق نبازد ز سنگ خاره بود
چه دولتی بود آن دل که عشقباره بود.
شرف شفروه (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عشق باره
کسی که عشق را دوست دارد عاشق پیشه
تصویری از عشق باره
تصویر عشق باره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عشق بازی
تصویر عشق بازی
عمل عشق باز، عاشقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاشق باره
تصویر عاشق باره
عاشق دوست، عاشق پرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشق باز
تصویر عشق باز
عاشق، عاشق پیشه، کسی که عشق بازی می کند، آنکه کارش عشق ورزی است، برای مثال تو که در بند خویشتن باشی / عشق بازی دروغ زن باشی (سعدی - ۱۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب باره
تصویر شب باره
شب دوست، زن بدکار و هرزه گرد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ اَ کَ)
عرق بارنده. آنکه عرق کرده باشد. (آنندراج). که خوی آرد:
عید دیدار مبارک به جگر سوختگان
که عجب نقش از آن روی عرق بار زدند.
شیخ العارفین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَک ک)
عشق باختن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عشق شود:
آفتی نبود بتر از ناشناخت
تو بر یار و ندانی عشق باخت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عِ)
عمل عشقباز. عاشقی. غزل. (منتهی الارب). عشق ورزی. معاشقه. مغازله. تصابی. مهرورزی:
عشقبازی کن و سیکی خور و برخند بر آن
که تو را گوید سیکی مخور و عشق مباز.
فرخی.
دل دوش هزار چاره سازی میکرد
با وعده دوست عشق بازی میکرد.
عسجدی.
تا ز حسن عهد تو آوازه شد در شرق و غرب
آسمان با عشقبازی عهد وپیمان تازه کرد.
خاقانی.
گفتا زبرای عشقبازی
ببریدستند موی بهمان.
خاقانی.
چو مجنون سر مکش در عشقبازی
چو لیلی پاک شو در چاره سازی.
نظامی.
چنین فصلی بدین عاشق نوازی
خطا باشد خطا، بی عشقبازی.
نظامی.
جهان عشق است و دیگر زرق سازی
همه بازیست الاّ عشقبازی.
نظامی.
هین مکش هر مشتری را تو به دست
عشقبازی با دو معشوقه بد است.
مولوی.
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظراست
عشقبازی دگر ونفس پرستی دگر است.
سعدی.
عشقبازی چیست سردر پای جانان باختن
با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن.
سعدی.
که سعدی راه و رسم عشقبازی
چنان داند که در بغداد تازی.
سعدی.
اگرچه حسن تو از عشق غیر مستغنی است
من آن نیم که ازاین عشقبازی آیم باز.
حافظ.
گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
گه سرّ عشقبازی از بلبلان شنیدن.
حافظ.
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی.
حافظ.
تغنّی، تغنیه، عشقبازی کردن با زنان. دعفشه، عشقبازی کردن. مهانغه، عشقبازی کردن با زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ مَ / مِ)
نامۀ عاشقانه. (فرهنگ فارسی معین). شیفتگی نامه. محبت نامه:
بالای هزار عشق نامه
آراسته شد به نوک خامه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ / رِ)
عاشق دوست. هواخواه عاشق خود:
چون سبو تا هست غم از زندگی در پیکرت
دستگیری کن می آشامان عاشق باره را.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از عشق باخت
تصویر عشق باخت
اظهار عشق و دوستی شدید کردن عشق بازی کردن عشق ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشق بازی
تصویر عشق بازی
مهر ورزی دلبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشق نامه
تصویر عشق نامه
نامه عاشقانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب باره
تصویر شب باره
شب دوست، زن بد کار زن هرزه گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشق باز
تصویر عشق باز
دلباخته، کبوتر باز
فرهنگ لغت هوشیار
مهر پرست مهر باره کسی که هوا خواه عاشق خود باشد عاشق دوست عاشق پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب باره
تصویر شب باره
((شَ رَ یا رِ))
شب دوست، زن بدکاره
فرهنگ فارسی معین
تجمش، عشق ورزی، معاشقه، مغازله، ملاعبه، مهرورزی، شهوترانی، لاسیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد